وهّابیّت و تکفیر مسلمانان
1. ابن تیمیه و تکفیر مسلمانان و کشتن آنها:
خطرناک ترین چیزى که ابن تیمیّه، نظریّهپرداز و بنیان گذار فکرى وهّابیّت در آغاز دعوت خویش مطرح ساخت و افکار عمومى را متشنّج و عقاید مردم را جریحهدار کرد، متّهم ساختن مسلمان به کفر و شرک بود.
او رسما اعلام کرد:
من یأتی إلى قبر نبیّ أو صالح، ویسأله حاجته ویستنجده... فهذا شرک صریح ، یجب أن یُستتابَ صاحبُه ، فإن تاب، وإلاّ قُتِل(1)؛ هرکس کنار قبر پیامبر[ صلىاللهعلیهوآله ] یا یکى از افراد صالح بیاید و از آنان حاجت بخواهد مشرک است. پس واجب است چنین شخصى را وادار به توبه کنند و اگر توبه نکرد، باید کشته شود.
2. محمّد بن عبد الوهّاب و تکفیر مسلمین و جهاد با آنان:
محمّد بن عبد الوهّاب ناشر مجدّد افکار ابن تیمیّه مىگوید:
وإنّ قَصْدَهم الملائکة والأنبیاء والأولیاء، یریدون شفاعتهم
برای خواندن ادامه متن بر روی ادامه مطلب کلیک کنید
(1) زیارة القبور والاستنجاد بالمقبور، ص 156 و الهدیّة السنیّه، ص 40.
(137)
والتقرّبَ إلى اللّه بذلک، هو الذی أحلّ دماءَهم وأموالَهم(1)؛ همانا هدف آنان وسیله تقرّب به خداوند و شفیع قرار دادن پیامبران و صالحان است، به همین جهت خونشان حلال و قتلشان جایز است.
تا آن جا که مىگوید:
إنّ هذا الذى یسمّیه المشرکون فى زماننا (کبیر الاعتقاد) هو الشرک الذی نزل فیه القرآن وقاتل رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآله ] الناس علیه.
فاعلم أنّ الشرک الأوّلین أخف من شرک أهل زماننا بأمرین:
أحدهما: أنّ الأوّلین لایشرکون ولایدعون الملائکة والأولیاء والأوثان مع اللّه إلاّ فی الرخاء، وأمّا فی الشدّة فیخلصون للّه الدعاء... .
الأمر الثانى: أنّ الأوّلین یدعون مع اللّه أناسا مقرّبین عند اللّه، إمّا أنبیاء وإمّا أولیاء، وإمّا ملائکة، أو یدعون أشجارا أو أحجارا مطیعة للّه لیست عاصیة.
وأهل زماننا یدعون مع اللّه أناسا من أفسق الناس ... أنّ الذین قاتلهم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله أصحّ عقولاً وأخفّ شرکا من هؤلاء(2). محمّد بن عبد الوهّاب مىگوید: این (توسّل) که مشرکان عصر ما به آن معتقدند، همان شرکى است که در قرآن آمده و پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله [براى همین، با مردم جنگیده است.
(1) کشف الشبهات، ص 58؛ مجموع مؤلّفات الشیخ محمّد بن الوهّاب، ج 6، رسالة کشف الشبهات»، ص 115.
(2) مجموع مؤلّفات محمّد بن عبد الوهّاب، ج 6، «رسالة کشف الشبهات»، ص 124.
(138)
باید توجّه داشت که شرک مشرکان نخستین (زمان پیامبر) به دو دلیل، سبکتر از شرک مسلمانان عصر ما هست.
نخست: مشرکان و بتپرستان در حال خوشى و رفاه، ملائکه و بتها را صدا مىکردند و هنگام گرفتارى مخلصانه خدا را مىخواندند.
ولى مسلمانان مشرک در هر دو حال خوشى و ناخوشى غیر خدا را مىخوانند.
دلیل دیگر: بتپرستان و مشرکان زمان رسول اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ]، افرادى را مىخواندند (مىپرستیدند) که نزد خداوند مقرّب بودند مانند: پیامبران، اولیا، ملائکه و یا درخت و سنگ هایى را مىخواندند که مطیع خدا بودند.
ولى مشرکان عصر ما (یعنى مسلمانان غیر وهّابى) به افرادى متوسّل مىشوند و صدا مىزنند که فاسقترین مردمند.
پس با این توضیح روشن شد که مشرکان و بت پرستان زمان پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] عقلشان سالمتر از عقل مشرکان عصر ما و شرکشان، سبکتر از شرک اینها بوده است.
3 . اطلاق مشرک، کافر وبت پرست بر مسلمانان:
محمّد بن عبد الوهّاب در رساله «کشف الشبهات» بیش از 24 بار، مسلمانان را مشرک خوانده و بالغ بر 25 مورد مسلمانان را کافر، بتپرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، مدّعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیاطین دانسته است و هم گفته است که کافران نادان
(139)
و بتپرستان، از این مسلمانان داناتر مىباشند و شیطان، پیشواى ایشان و سرسلسله آنهاست(1).
4. شهادت به کفر مسلمانان، شرط ورود به آیین وهّابیّت:
احمد زینى دحلان، مفتى مکه مکرّمه مىنویسد:
کان محمّد بن عبد الوهّاب إذا اتّبعه أحد وکان قد حجّ حجّة الإسلام، یقول له: حجّ ثانیا! فإنّ حجّتک الأولى فعلتها وأنت مشرک، فلا تقبل، ولا تسقط عنک الفرض.
وإذا أراد أحد الدخول فی دینه، یقول له بعد الشهادتین: اشهد على نفسک إنّک کنت کافرا، وعلى والدیک أنّهما ماتا کافرین، وعلى فلان وفلان، ویسمّى جماعة من أکابر العلماء الماضین أنّهم کانوا کفّارا، فإن شهد قبله، وإلاّ قتله، وکان یصرّح بتکفیر الأمّة منذ ستّمائة سنة، ویکفّر من لایتّبعه، ویسمّیهم المشرکین، ویستحلّ
(1) سیّد محسن الأمین مىگوید: «وقد أطلق محمّد بن عبد الوهّاب فی رسالة «کشف الشبهات إسم الشرک والمشرکین على عامّة المسلمین عدى الوهّابیّین فیما یزید عن أربعة وعشرین موضعا وأطلق علیهم إسم الکفر والکفّار وعبّاد الأصنام والمرتدّین والمنافقین وجاحدی التوحید وأعدائه وأعداء اللّه ومدّعى الإسلام وأهل الباطل والذین فی قلوبهم زیغ والجهّال والجهلة والشیاطین وإنّ جهّال الکفّار عبدة الأصنام أعلم منهم وإنّ إبلیس إمامهم ومقدّمهم، إلى غیر ذلک من الألفاظ الشنیعة فیما یزید عن خمسة وعشرین موضعا.» کشف الارتیاب ص 147، به نقلازکشف الشبهات، ص 57ـ72.
ر. ک: مجموع مؤلفات محمّد بن عبد الوهّاب، ج 6، ص 114؛ رسالة کشف الشبهات، ص 143 و رسالة القواعد الأربع.
(140)
دماءهم وأموالهم(1)؛ چنان چه کسى به مذهب وهّابیّت درمىآمد و قبلاً حجّ واجب انجام داده بود، محمّد بن عبد الوهّاب به وى مىگفت: باید دوباره به زیارت خانه خدا بروى؛ چون حجّ گذشته تو در حال شرک صورت گرفته است.
او به کسى که مىخواست وارد کیش وهّابیّت بشود، مىگفت: پس از شهادتین باید گواهى دهى که در گذشته کافر بودهاى و پدر و مادر تو نیز در حال کفر از دنیا رفتهاند و هم چنین باید گواهى دهى که علماى بزرگ گذشته، کافر مردهاند، چنان چه گواهى نمىداد، وى را مىکشتند.
آرى! او بر این باور بود که تمام مسلمانان در طول دوازده قرن گذشته کافر بودهاند و هرکسى را که از مکتب وهّابیّت پیروى نمىکرد، او را مشرک دانسته و خون و مال او را مباح مىکرد.
5. حکم به کفر و ارتداد امّت:
سلیمان برادر محمّد بن عبد الوهّاب مىنویسد:
این امور (توسّل به پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] که تو موجب شرک و کفر مسلمانان مىدانى) پیش از احمد بن حنبل و در زمان پیشوایان
(1) الدرر السنیّه، ج 1، ص 46؛ الفجر الصادق لجمیل صدقى الزهاوى، ص 17 و کشف الارتیاب، ص 135 به نقل از: خلاصة الکلام دحلان، 229 ـ 330.
(141)
اهل سنّت هم مطرح بود، برخى آن را انکار مىکردند و با این که در سراسر بلاد اسلام مردم متوسّل مىشدند، ولى هیچیک از پیشوایان، آنان را کافر و مرتد نمىدانستند و دستور جهاد با آنها نمىدادند و بلاد مسلمانان را به همان گونه که تو مىگویى، بلاد شرک و یا دارالحرب (جهاد) نمىنامیدند؛ ولى تو کارَتْ به جایى رسیده، کسانى که متوسّلان به پیامبر گرامى[ صلىاللهعلیهوآله ] را تکفیر نکنند نیز، کافر مىدانى، گرچه خود به آن حضرت توسّل نجویند.
تو مىپندارى که علماى اسلام اتّفاق نظر دارند که واسطه قرار دادن پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] نزد خدا، موجب کفر مىشود، اینک هشتصد سال از زمان ائمه چهارگانه مىگذرد، از هیچ عالمى از علماى اسلام نقل نشده است که این امور را کفر دانسته باشد.
واللّه! لازم قولکم: إنّ جمیع الأمّة بعد زمان الإمام أحمد رحمهالله ، علماوءها، وأمراوءها، وعامّتها، کلّهم کفّار، مرتدّون...؛ بهخدا سوگند، لازمه سخن تو این است که تمام امّت بعد از زمان احمد بن حنبل، علما، امرا و عامه مردم، همه کافر و مرتدّند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ »! و هزاران فریاد از این سخنهاى شما.
و یا بر این خیال هستید ـ همان گونه که برخى از عوام شما به زبان مىآورد ـ : إنّ الحجّة ما قامت إلاّ بکم، وإلاّ قبلکم لم یعرف دین الإسلام؛ پیش از شما کسى دین اسلام را نشناخته است و اسلام راستین توسّط شما معرفى مىشود(1).
(1) «إنّ هذه الأمور حدثت من قبل زمن الإمام أحمد فی زمان أئمة الإسلام وأنکرها من أنکرها منهم ولا زالت حتّى ملأت بلاد الإسلام کلّها وفعلت هذه الأفاعیل کلّها التى تکفّرون بها، ولم یرو عن أحد من أئمة المسلمین أنّهم کفّروا بذلک، ولا قالوا: هوءلاء مرتدّون، ولا أمروا بجهادهم، ولا سمّوا بلاد المسلمین بلاد شرک وحرب، کما قلتم أنتم؛ بل کفّرتم من لم یکفّر بهذه الأفاعیل، وإن لم یفعلها.
أیظنّون أنّ هذه الأمور من الوسائط التى فى العبارة الذى یکفّر فاعلها إجماعا، وتمضی قرون الأئمة من ثمان مائة عامّ ومع هذا لمیرو عن عالم من علماء المسلمین أنّها کفر؛ بل ما یظنّ هذا عاقل؛ بل واللّه لازم قولکم: إنّ جمیع الأمّة بعد زمان الإمام أحمد رحمهالله ، علماوءها، وأمراوءها، وعامّتها، کلّهم کفّار، مرتدّون، فإنّا للّه وإنّا إلیه راجعون، وا غوثاه إلى اللّه ثمّ وا غوثاه، أم تقولون ـ کما یقول بعض عامّتکم ـ إنّ الحجّة ما قامت إلاّ بکم، وإلاّ قبلکم لم یعرف دین الإسلام». الصواعق الإلهیّة فى الردّ على الوهابیّه، ص 38.
(142)
6. تطبیق آیه اکمال بر آیین وهّابیّت:
دریادار سرتیپ «ایّوب صبرى» سرپرست مدرسه عالى نیروى دریایى در دولت عثمانى مىنویسد:
سعود بن عبد العزیز، پس از تصرّف مدینه منوّره، همه اهالى مدینه را در مسجد النبىّ گرد آورد و درهاى مسجد را بست و اینگونه سخن آغاز نمود: یا أهالی المدینة! إنّ دینکم الیوم قد کمل وغمرتکم نعمة الإسلام ورضی اللّه عنکم طبق قوله تعالى: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»(1) فذرو أدیان آبائکم الباطلة ولاتذکروهم بإحسان أبدا، واحذروا أن تترحّموا علیهم؛ لأنّهم ماتوا على الشرک بأسرهم(2)؛ هان اى مردم مدینه! براساس آیه شریفه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»دین و آیین شما امروز به کمال رسید، به نعمت اسلام مشرّف شدید، حضرت احدیّت از شما راضى و خشنود گردید، دیگر ادیان باطل نیاکان خود را رها کنید و هرگز از آنها به نیکى یاد
(1) مائده (5) آیه 3.
(2) تاریخ الوهّابیّه، ص 126.
(143)
نکنید، از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهیز نمایید، زیرا همه آنها به آیین شرک درگذشتهاند(1).
7. فتواى ابن جبرین بر کفر شیعه:
از ابن جبرین که از مفتیان بزرگ سعودى است، پرسیدند: «آیا به فقراى شیعه مىشود زکات داد؟» پاسخ داد:
طبق نظر علماى اسلامى به کافر نمىشود زکات داد و شیعیان بدون شک به چهار دلیل کافرند:
1. آنان نسبت به قرآن طعنه زده و بدگویى مىکنند و معتقدند که قرآن تحریف شده و مىگویند: دو سوم قرآن حذف شده و هرکس به قرآن طعنه زند، کافر است و منکر آیه شریفه «وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(2) مىباشند. 2. به سنّت پیامبر و احادیث صحیح بخارى و صحیح مسلم نیز طعنه مىزنند و به احادیثى که در این دو کتاب آمده عمل نمىکنند؛ چون بر این عقیدهاند که روایات این کتابها از صحابه نقل شده و صحابه را کافر مىشمارند و معتقدند که پس از پیامبر گرامى همه صحابه جز على و فرزندان او و تعداد اندکى مانند: سلمان و عمّار، همه کافر و مرتد شدند.
3. شیعیان، اهل سنّت را کافر دانسته و با آنان نماز نمىخوانند و اگر پشت سر اهل سنّت نماز بخوانند، آن را اعاده مىکنند؛ بلکه آنان
(1) تاریخ وهّابیان، 107.
(2) حِجْر (15) 9، ما قرآن را نازل کردیم و قطعا حافظ او هستیم.
(144)
معتقدند که اهل سنّت نجسند و اگر با یکى از اهل سنّت مصافحه کنند، دست خود را آب مىکشند، کسانى که مسلمانها را کافر مىدانند خود شایستهتر به کفرند، همانگونه که آنان ما را کافر مىدانند، ما نیز آنان را کافر مىدانیم.
4. شیعیان نسبت به على و فرزندان او غلوّ کرده و آنان را به صفات ویژه خداوند، توصیف مىکنند و همانند خداوند آنان را صدا مىکنند.
آنان در اجتماعات اهل سنّت (جمعه و جماعت) شرکت نمىکنند و به نیازمندان اهل سنّت یا صدقه نمىدهند و اگر هم بدهند کینه فقراى ما در درون سینه آنها ست و تمام این کارها از باب تقیّه است.
تا آن جا که گفته است: «من دفع إلیهم الزکاة فلیخرج بدلها؛ حیث أعطاها من یستعین بها على الکفر، وحرب السنّه(1)؛ اگر کسى به
(1) سوال: «ما حکم دفع زکاة أموال أهل السنّة لفقراء الرافضة (الشیعة) وهل تبرأ ذمّة المسلم الموکّل بتفریق الزکاة إذا دفعها للرافضی الفقیر أم لا؟»
جواب: «لقد ذکر العلماء فی موءلّفاتهم فى باب أهل الزکاة أنهّا لاتدفع لکافر، ولامبتدع، فالرافضة بلا شکّ کفار لأربعة أدلة:
الأول: طعنهم فی القرآن، وإدّعاوءهم أنّه حذف منه أکثر من ثلثیه، کما فی کتابهم الذى ألّفه النورى وسمّاه فصل الخطاب فى إثبات تحریف کتاب ربّ الأرباب وکما فی کتاب الکافى، وغیره من کتبهم، ومن طعن فى القرآن فهو کافر مکذّب لقوله تعالى: «وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» حجر (15) آیه 9.
الثانى: طعنهم فی السنّة وأحادیث الصحیحین، فلا یعملون بها؛ لأنّها من روایة الصحابة الذین هم کفّار فی اعتقادهم، حیث یعتقدون أنّ الصحابة کفروا بعد موت النبی [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم ] إلاّ علیّ وذرّیته، وسلمان وعمّار، ونفر قلیل، أمّا الخلفاء الثلاثة، وجماهیر الصحابة الذین بایعوهم فقد ارتدّوا، فهم کفّار، فلا یقبلون أحادیثهم، کما فی کتاب الکافی وغیره من کتبهم.
الثالث: تکفیرهم لأهل السنّة، فهم لا یصلّون معکم، ومن صلّى خلف السنّی أعاد صلاته؛ بل یعتقدون نجاسة الواحد منّا، فمتى صافحناهم غسّلوا أیدیهم بعدنا، ومن کفّر المسلمین فهو أولى بالکفر، فنحن نکفّرهم کما کفّرونا وأولى.
الرابع: شرکهم الصریح بالغلّو فی علیّ وذرّیته، ودعاوءهم مع اللّه، وذلک صریح فی کتبهم، وهکذا غلوّهم ووصفهم له بصفات لا تلیق إلابربّ العالمین، وقد سمعنا ذلک فى أشرطتهم.
ثمّ إنّهم لا یشترکون فى جمعیّات أهل السنّة، ولا یتصدّقون على فقراء أهل السنّة، ولو فعلوا فمع البغض الدفین، یفعلون ذلک من باب التقیّة، فعلى هذا، من دفع إلیهم الزکاة فلیخرج بدلها ؛ حیث أعطاها من یستعین بها على الکفر، وحرب السنّة، ومن وکلّ فى تفریق الزکاة حرم علیه أن یعطى منها رافضیّا، فإن فعل لم تبرأ ذمّته، وعلیه أن یغرم بدلها، حیث لم یوءدّ الأمانة إلى أهلها، ومن شکّ فى ذلک فلیقرأ کتب الردّ علیهم، ککتاب القفاری فی تفنید مذهبهم، وکتاب الخطوط العریضة للخطیب وکتاب إحسان إلهى ظهیر وغیرها. واللّه الموفق». اللوءلوء المکین من فتاوى فضیلة الشیخ ابن جبرین، ص 39.
(145)
شیعیان زکات بدهد قبول نیست؛ زیرا او با این کارش، به کسى کمک کرده که کفر را تقویت مىکند و با پیامبر در حال جنگ است».
8. اعلام رسمى جهاد علیه شیعه:
از شیخ عبد الرحمان بَرّاک از مفتیان سعودى استفتا شده: «هل یمکن أن یکون هناک جهاد بین فئتین من المسلمین (السنة مقابل الشیعة)؟ آیا امکان جهاد میان اهل سنّت و شیعه وجود دارد؟
وى پاسخ داده است:
(146)
... إن کان لأهل السنة دولة وقوّة وأظهر الشیعة بِدَعَهم، وشرکَهم، واعتقاداتِهم، فإنّ على أهل السنة أن یجاهدوهم بالقتال...(1)؛ ... اگر اهل سنّت داراى دولت مقتدرى باشند و شیعه بدعتها و برنامههاى شرکآمیز و عقاید خود را اظهار نمایند (مانند اعتقاد به وصایت على علیهالسلام بعد از پیامبر گرامى و مراسم عزادارى براى امام حسین علیهالسلام و توسّل به امیر المؤمنین و حسین علیهماالسلام ) در این صورت بر اهل سنّت واجب است که علیه شیعه اعلام جهاد نموده و آنان را به قتل برسانند.
عین همین فتوا از شیخ عبد اللّه بن جبرین نیز صادر شده است(2).
9. فتواى هیئت عالىِ افتاى سعودى بر کفر شیعه:
هیئت عالى افتاى سعودى در پاسخ به پرسشى در باره شیعه نوشته است:
إنّ کان الأمر کما ذکر السائل من أن الجماعة الذین لدیه من الجعفریة یدعون علیّا والحسن والحسین وسادتهم فهم مشرکون مرتدّون عن الإسلام(3)؛ همان گونه که در پرسش آمده است، آنان که «یاعلى» و «یاحسین» مىگویند، مشرک و از ملّت اسلام خارجند.
و این فتوا به امضاى چهار تن از اعضاى هیئت عالى سعودى به شرح
(1) سایت المنجد، سوءال شماره 10272، و سایت edaa.net.
(2) رجوع شود به سایت: talal-sm.maktoobblog.com
و forum.maktoob.com.
(3) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة والإفتاء، ج 3، ص 373، فتواى شماره 3008.
(147)
ذیل رسیده است:
رئیس هیئت: عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز.
اعضاى هیئت: عبد الرزاق عفیفى، عبد اللّه بن غَدَیان و عبداللّه بن قعود.
10. زرقاوى وفتواى جهاد علیه شیعه:
زرقاوى، رهبر وهّابیّان عراق، طىّ اطّلاعیهاى که از طریق اینترنت منتشر گردید اعلام کرد:
مخالفان (شیعیان) افعىها، دشمنان در کمین نشسته و عقربهاىِ حیلهگرند. ما اکنون به جنگ با دشمن کافر و جنگ دشوار با دشمن حیلهگرى که لباس دوست بر تن کرده و به همدلى دعوت مىکند، ولیکن شرور است و ارث اختلاف درونى را به میراث برده، مىپردازیم.
یک ناظر جستوجوگر درک مىکند که شیعیان خطرى آشکار و حقیقىاند. پیام تاریخ که واقعیّت نیز آن را تصدیق نموده، این امر را روشن ساخته که تشیّع، دینى جدا از اسلام است و با یهود، تحت شعار اهل کتاب و مسیحیان ملاقات مىکنند، شرک نمایانِ شیعیان تا جایى است که قبرها را مىپرستند و در اطراف قبور ائمّه، طواف مىکنند؛ به حدّى رسیدهاند که یاران پیامبر[ صلىاللهعلیهوآله ] را کافر مىدانند و به مادر موءمنان و صالحان این امّت، دشنام مىدهند و قرآن کریم را جعل مىکنند.
و در کتب شیعیان که تاکنون در حال انتشار است به نزول وحى
(148)
براى آن گروه ادّعا شده است و این یکى از تصاویر کفر و کفرشناسى است.
کسانى که گمان مىکنند شیعیان مىتوانند میراث تاریخى و کینه سیاه خود را فراموش کنند، در توهّم بهسر مىبرند و این همانند آن است که این افراد، (متوهّمان) از مسیحیان بخواهند صلیب کشیدن مسیح را فراموش کنند، آیا یک عاقل، چنین کارى مىکند؟
این قوم علاوه بر کفر خود، براى افزایش بحران حکومت و موازین نیرو در دولت، از مکر و حیله سیاسى استفاده کرده، تلاش مىکنند براى تثبیت شرایط محیطى جدید خود، با استفاده از پلاکاردهاى سیاسى و سازمانهاى خود با همپیمانانشان همکارى کنند.
این قوم خیانتکار در طول تاریخ، اهل تسنّن را به مبارزه مىطلبیده و در هنگام سقوط رژیم صدام، شعار «انتقام از تکریت تا انبار» را سر مىداد که این مسئله خود بر میزان کینه آنها نسبت به اهل تسنّن دلالت مىکند(1).
11. فتواى مفتیان وهّابى بر حرمت دفاع و دعا براى حزب اللّه:
در جریان حمله وحشیانه اسرائیل به لبنان و دفاع شجاعانه حزب اللّه، شیخ عبداللّه بن جبرین، مفتى تندرو وهّابى، براى اثبات همسو بودن خود با آمریکا و صهیونیسم، دشمنان قسم خورده اسلام، فتوا داد که هرگونه پشتیبانى و دفاع از حزب اللّه جایز نیست و دعاى براى پیروزى آنان حرام
(1) سایت بازتاب «BAZTAB.COM»، تاریخ 8/3/1384.
(149)
است و همه اهل سنّت باید از این حزب، بیزارى بجویند و کسانى را که به فکر پیوستن به آنان باشند ذلیل شمارند و براى مردم بیان کنند که شیعیان از قدیم دشمن اسلام بوده و همواره تلاش مىکردند که به اهل سنّت ضربه بزنند(1). به گزارش سرویس بینالملل «بازتاب» به نقل از آسوشیتدپرس، شیخ صفر الحوالى، مفتى وهّابى در وب سایت خود اعلام کرد: «حزب اللّه که معناى آن حزب خداست، در حقیقت حزب شیطان است.» و همچنین گفته است: «براى حزب اللّه دعا نکنید».
این فتوا بنا بر این نظریّه، از سوى وهّابیّان صادر شده که شیعیان رافضىاند. این فتوا، پیرو فتواى مشابهى صادر شده که در سه هفته پیش، از سوى روحانى دیگر مشهور سعودى «شیخ عبد اللّه بن جبرین»، صادر شده بود، آمده است.
(1) سوءال: «هل یجوز نصرة (ما یسمّى) حزب اللّه الرافضی؟ وهل یجوز الانضواء تحت إمرتهم ؟ وهل یجوز الدعاء لهم بالنصر والتمکین؟ وما نصیحتکم للمخدوعین بهم من أهل السنّة؟»
جواب: «لایجوز نصرة هذا الحزب الرافضی، ولایجوز الإنضواء تحت إمرتهم، ولایجوز الدعاء لهم بالنصر والتمکین، ونصیحتنا لأهل السنّة أن یتبروءا منهم، وأن یخذلوا من ینضموا الیهم، وأن یبینوا عداوتهم للإسلام والمسلمین وضررهم قدیماً وحدیثاً على أهل السنة، فإن الرافضة دائماً یضمرون العداء لأهل السنة، ویحاولون بقدر الاستطاعة إظهار عیوب أهل السنة والطعن فیهم والمکر بهم، وإذا کان کذلک فإن کل من والاهم دخل فی حکمهم لقول الله تعالى «وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»».
شیخ عبد اللّه بن جبرین، شماره فتوا، 15903 تاریخ فتوا، 21/6/1427ه.(26/5/85) - 17-07-2006 شبکه نور الإسلام، www.islamlight.net.
(150)
آسوشیتدپرس مىافزاید: این فتوا در حالى صادر شده که خیابانهاى کشورهاى عربى، در حمایت از حزباللّه و تقبیح اسرائیل، از تظاهر کنندگان سنّى و شیعه پر شده است و حتّى کشورى مانند اردن که بیشتر جمعیّت آن را سنّى مذهبان با گرایش هوادارى غرب تشکیل مىدهند، در این تظاهراتها شرکت کردهاند.
گفتنى است، این گونه فتاوا، اکنون که جنگ در مراحل پایانى است، تنها نشاندهنده خشم سران فرقه وهّابیّت از اتحاد مسلمانان جهان و حتّى شهروندان آزادىخواه غیرمسلمان پشت سر جنبش مقاومت اسلامى حزب اللّه است(1).
(1) این قضیه در سایت الوطن این چنین آمده است: «قال الحوالی عصر یوم الخمیس أمام تجمع استقبله فی مدینة النماص الجنوبیّة القریبة من قریة الحولة مسقط رأسه على حدود منطقة عسیر والباحة: أنّه لایجوز الدعاء لحزب اللّه بالنصر على إسرائیل؛ کما هاجم الحوالی الشیعة فی السعودیة ووصمهم بالشرک.
ورغم معاناة الحوالی من جلطة دماغیة أصابته العام الماضی وسبّبت له أعاقة دائمة وشلل جزئى إلاّ أنّه مستمرّ فی إصدار الفتاوى.
وأکّد موقع (أمّة الإسلام) الذی یشرف علیه الشیخ على بن مشعوف أحد منظمى زیارة الحوالى، أنّ الفتوى صدرت بحضور قاضی محافظة النماص الشیخ محمّد المهنا، وعدد کبیر من مشائخ المحافظة وطلاب العلم فیها ولاقت تأییدهم.
وتأتى فتوى الحوالی بعد ثلاثة أسابیع من فتوى مشابهة أصدرها الشیخ عبد اللّه بن جبرین، الرجل الثانی فی الهرم الدینی للحرکة الوهّابیة، یحرم فیها الدعاء لحزب اللّه اللبنانی، ویطلب فیه ممّن یعتبرهم من المسلمین السنّة بتخذیل من ینضمّ إلیهم.
وسبّبت فتوى ابن جبرین ردّة فعل عنیفة من علماء المسلمین السنّة فی العالم حیث رفضها غالبیّة علماء مصر وفلسطین والجزائر وسوریا والإخوان المسلمین، ودعوا إلى نصرة الحزب بالدعاء والنصرة المادیّة؛ کما تسبّبت فتوى بن جبرین فى تصادم مواقف رجال الدین السلفیین والوهابیین». سایت: WWW.WATAN.COMالریاض، الإسلام الیوم، 12/7/1427، م 6/8/2006.
(151)
شیخ ناصر العمر دیگر مفتى وهّابى از دیار سعودى نیز گفته است:
دشمنى با حزب اللّه بر همگان واجب است، زیرا آنها دشمن همیشگى اهل سنّت بودهاند(1).
12. مفتیان سعودى، کاسه داغتر از آش:
این فتواى ضدّ اسلامىِ علماى تندروى وهّابیّت برخلاف فتواى نظریّهپرداز آنان ابن تیمیّه است؛ بلکه کاسه داغتر از آش بهشمار مىآیند؛ زیرا ابن تیمیّه با همه دشمنى و ضدیّت با شیعه، در پاسخ سؤال از کسى که یهود و نصارى را بر شیعه ترجیح مىدهد با صراحت گفته است: «آنهایى که به شریعت پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله ایمان آوردهاند، اگرچه اهل بدعت باشند همانند خوارج، شیعه، مرجئه و قدریّه، از یهود بهترند که منکر رسالت آن حضرت مىباشند».
آن گاه اضافه مىکند: «کفر یهود و نصارى به دین اسلام روشن است، ولى اهل بدعت، اگر موافق با رسول اکرم[ صلىاللهعلیهوآله ] باشند، قطعا کافر نیستند و در صورتى که اهل بدعت را کافر بدانیم، کفر او همانند کفر کسى که پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] را تکذیب مىکند، نیست(2).
(1) سایت: WWW.WATAN.COM.
(2) جواب ابن تیمیّه: «الحمد للّه کل من کان موءمنا بما جاء به محمّد فهو خیر من کلّ من کفر به وإن کان فی الموءمن بذلک نوع من البدعة سواء کانت بدعة الخوارج والشیعة والمرجئة والقدریّة أو غیرهم؛ فإنّ الیهود والنصارى کفّار کفرا معلوما بالإضطرار من دین الإسلام، والمبتدع إذا کان یحسب أنّه موافق للرسول لا مخالف له لم یکن کافرا به ولو قدر أنّه یکفر فلیس کفره مثل کفر من کذّب الرسول [ صلىاللهعلیهوآله ]». مجموع الفتاوى، ج 35، ص 201.
(152)
نقد نظریّه وهّابیّت، در تکفیر مسلمانان
1. تکفیر مسلمانان مخالف نصّ قرآن است
در گذشته و امروز، عدّهاى با جرئت تمام و بدون داشتن ملاک شرعى، فتوا به کفر افراد و گروهها صادر کرده و مىکنند و معلوم نیست که براساس چه مدرک و ملاک عقلى و شرعى، اینچنین با حیثیّت و آبروى افراد بازى مىکنند؟
براى روشن شدن موضوع، لازم است به این نکته بپردازیم که: «به چه کسى مسلمان گفته مىشود؟» و به تعبیر دیگر: «مرز ورود و خروج به دین اسلام چیست؟»
بىشک، کمترین درجه مسلمانى، اقرار و گواهى به وحدانیّت خداوند تبارک و تعالى و رسالت و پیامبرى پیامبر اعظم حضرت محمّد مصطفى صلىاللهعلیهوآله است، اگرچه فقط زبانى بوده و از مرحله سخن فراتر نباشد؛ بنابر شهادت وحى و اعتراف عموم مفسّران، فقیهان و دانشمندان علم کلام، خون و مال چنین شخصى محفوظ و هیچ کس حقّ تعرّض به او را ندارد.
اینک به دو آیه از قرآن براى رسیدن به تعریفى از اسلام و مسلمان با استفاده از نظریّات مفسّران اشاره مىکنیم:
آیه اوّل:
خداوند متعال در رابطه با اسلام عربهاى بادیه نشین مىفرماید:
(153)
«قَالَتِ الاْءَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَـکِن قُولُوآا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الاْءِیمَـنُ فِى قُلُوبِکُمْ وَ إِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لاَ یَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَــلِکُمْ شَیْـءًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ »(1)؛ عربهاى بادیهنشین گفتند: ایمان آوردهایم، بگو: شما ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید: اسلام آوردهایم، چون هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید چیزى از پاداش کارهاى شما را فروگذار نمىکند، خداوند آمرزنده و مهربان است.
تفاوت میان ایمان و اسلام:
در این آیه، ایمان در مرحلهاى پس از اسلام قرار گرفته است و این بدان معناست که یکى اخصّ است و دیگرى اعم.
راغب اصفهانى در مفردات مىنویسد:
الإسلام: الدخول فى السلم، وهو أن یسلم کلّ واحد منهما أن یناله من ألم صاحبه(2)؛ اسلام، یعنى ورود در امنیّت و آرامش، یعنى با پذیرش توحید و رسالت از آزار دیگرى محفوظ باشد.
ابن جریر طبرى در تفسیر آیه شریفه، به نقل از زُهرى مىنویسد:
اسلام، شهادت و گواهى به وحدانیّت خدا و یکتایى پروردگار است و ایمان، سخن همراه با عمل است(3).
(1) حجرات (49) آیه 14.
(2) مفردات راغب، ماده «سلم».
(3) از زهرى نقل شده است: «الأعراب آمنّا قل لمتوءمنوا ولکن قولوا أسلمنا قال: إنّ الاسلام، الکلمة، والایمان، العمل.» جامع البیان، ج 26، ص 182، شماره 24607.
(154)
زمخشرى مىگوید:
اسلام، ورود در امنیّت و آرامش و خارج شدن از جنگیدن با مسلمانان است که با شهادتین حاصل مىشود، این سخنِ خداوند را که به گروهى از تازه مسلمانها فرمود: «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الاْءِیمَـنُ فِى قُلُوبِکُمْ»(1)؛ در حقیقت اقرار زبانى اگر قلب را تسخیر نکند اسلام است و اگر زبان و دل هر دو آن را پذیرا شدند، ایمان است؛ چرا که إیمان، اعتقادى محکم، همراه با آرامش درونى است(2). بنابراین، اعتقاد و نظریّه مفسّران و دانشمندان اسلامى این است که با شهادت و اقرار به خدا و پذیرش رسالت پیامبرش، مرحله اوّل از مسلمانى محقّق مىشود که در نتیجه خون، مال، آبرو و ناموس چنین شخصى باید از تعرّض محفوظ بماند.
قرطبى مىگوید:
حقیقت ایمان همان تصدیق قلبى است، امّا پذیرش اسلام یعنى باور ظاهرى به آن چه پیامبر آورده است که همین مقدار براى حفظ جان کافى است(3). ابن کثیر گفته است:
(1) شما مسلمانید، ولى هنوز ایمان، مرز دلهاى شما را فتح نکرده است. حجرات (49) : 14.
(2) «الدخول فی السلم والخروج من أن یکون حربا للموءمنین بإظهار الشهادتین، ألا ترى إلى قوله تعالى «ولمّا یدخل الإیمان فىقلوبکم»». الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل، ج 3، شرح ص 569.
(3) وحقیقة الإیمان التصدیق بالقلب، وأما الإسلام فقبول ما أتى به النبی[ صلىاللهعلیهوآله [فى الظاهر، وذلک یحقن الدم. تفسیر قرطبى، ج 16، ص 299.
(155)
از این آیه استفاده مىشود که ایمان، اخصّ از اسلام است که مذهب اهل سنّت نیز همین است. و این آیه دلالت مىکند که این اعراب، منافق نبودند، بلکه مسلمانانى بودند که ایمان در قلب آنان استوار نشده بود و مقامى فراتر از آن چه که داشتند ادّعا کردند و به همین جهت خداوند آنان را تأدیب نمود.
و اگر چنان که آنان منافق بودند، با آنان برخورد به عمل مىآمد و رسوا مىشدند همان گونهاى که با منافقان در سوره برائت به عمل آمده(1). آیه دوم:
خداوند متعال در رابطه با اسلام آوردن کفّار در میدان جنگ مىفرماید:
«یَـآأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوآا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىآ إِلَیْکُمُ السَّلَـمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَ لِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوآا إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا »(2)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید هنگامى که در راه خدا گام مىزنید (و به سفرى براى جهاد مىروید)، تحقیق کنید و
(1) وقد استفید من هذه الآیة الکریمة أنّ الإیمان أخصّ من الإسلام، کما هو مذهب أهل السنة والجماعة ... فدلّ هذا على أن هوءلاء الأعراب المذکورین فی هذه الآیة لیسوا بمنافقین وإنّما هم مسلمون لم یستحکم الإیمان فی قلوبهم، فادّعوا لأنفسهم مقاما أعلى مما وصلوا إلیه، فأُدّبوا فى ذلک... ولو کانوا منافقین لعنّفوا وفضحوا، کما ذُکر المنافقون فی سورة براءة. تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 234.
(2) نساء (4) آیه 94.
(156)
بهسبب این که سرمایه ناپایدار دنیا (و غنایمى) به دست آوردید، به کسى که اظهار صلح و اسلام مىکند، نگویید مسلمان نیستى! زیرا غنیمتهاى فراوانى (براى شما) نزد خداست، شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منّت نهاد پس (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید، خداوند به آن چه انجام مىدهید، آگاه است(1). سیوطى مىنویسد:
بزّار، دار قطنى و طبرانى از ابن عباس نقل مىکنند که گفت: پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] گروهى را که مقداد هم در میان آنان بود براى جنگ فرستاد، وقتى که به آن مکان و قبیله رسیدند، دیدند همه فرار کردهاند مگر یک نفر که چون مال و ثروت زیادى داشت، فرار نکرده بود؛ تا نگاهش به جنگجویان مسلمان افتاد، شهادتین را بر زبان جارى کرد، مقداد شمشیر کشید و او را کشت.
یکى از مسلمانان گفت: مردى را که گواهى به خدا داد، کشتى؟ من این کارت را به پیامبر گزارش خواهم کرد. پس از بازگشت محضر پیامبر آمدند و گفتند: اى رسول خدا! یک نفر به خداوند اقرار کرد، ولى مقداد او را کشت. فرمود: مقداد را صدا بزنید. آنگاه فرمود: آیا کسى را که «لااله إلاّ اللّه» گفت، کشتى؟ فرداى قیامت چه جوابى دارى؟ و خداوند متعال این آیه را نازل فرمود(2).
(1) با استفاده از ترجمه تفسیر نمونه.
(2) بعث رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم ] سریّة فیها المقداد بن الأسود، فلمّا أتوا القوم وجدوهم قد تفرّقوا وبقی رجل له مال کثیر لم یبرح، فقال: «أشهد ان لا إله إلا اللّه» فأهوى إلیه المقداد فقتله. فقال له رجل من أصحابه: أقتلت رجلاً شهد أن لا إله إلا اللّه؟ لأذکرنّ ذلک للنبی [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم ]، فلمّا قدموا على رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآلهوسلم ] قالوا: یارسول اللّه، إنّ رجلاً شهد أن لا إله إلاّ اللّه فقتله المقداد. فقال: أدعوا لی المقداد، فقال: یا مقداد! أقتلت رجلاً یقول لا إله إلا اللّه؟ فکیف لک بلا إله إلا الله غدا؟ فأنزل اللّه یا أیها الذین آمنوا إذا ضربتم فى سبیل اللّه إلى قوله کذلک کنتم من قبل. درّ المنثور، ج 2، ص 200، تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص552 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 9.
(157)
نکته قابل توجه:
مقصود از ایمان در آیه دوم، معناى لغوى یعنى امنیّت است؛ یعنى اگر کسى شهادتین را گفت، به او نگویید که تو امنیّت ندارى؛ بلکه با ذکر شهادتین، مسلمان مىشود و امنیّت جانى و مالى را به دست آورده است و کسى حقّ تعرّض به او را ندارد.
همان گونه که ابن جوزى به نقل از على علیهالسلام ، ابن عبّاس، عکرمه، ابوالعالیه، یحیى بن یعمر و ابو جعفر، «مَؤْمَنا» را به فتح میم قرائت کردهاند که معنایش همان امنیّت مىباشد(1).
2. تکفیر مسلمان مخالف سنّت پیامبر اکرم (ص)
تکفیر مسلمانان همان گونه که مخالف قرآن هست، مخالف با سنّت پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله نیز مىباشد که به برخى از روایاتى که در معتبرترین کتابهاى اهل سنّت آمده اشاره مىکنیم:
الف: نهى شدید از تکفیر مسلمانان:
على علیهالسلام و جابر از پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله نقل کردهاند که فرمود:
(1) وقرأ علی وابن عباس وعِکْرِمَة وأبو العالیة ویحیی بن یَعْمَر وأبو جعفر: بفتح المیم [لَست مَؤْمَنا] من الأمان. زاد المسیر، ج 2، ص175.
(158)
... أهل لا إله إلاّ اللّه لا تکفّروهم بذنب ولا تشهدوا علیهم بشرک(1)؛ گوینده «لا اله إلاّ اللّه» را به خاطر گناهى تکفیر نکنید و آنان را به شرک متهم ننمایید.
عائشه مىگوید: از پیامبر گرامى شنیدم که فرمود:
لاتُکَفِّروا أحَدا من أهْلِ القِبْلَة بِذَنْبٍ وإنْ عَمِلُوا بِالْکَبائر(2)؛ هیچیک از اهل قبله را به خاطر گناه، تکفیر نکنید اگرچه گناهان بزرگ انجام داده باشد.
ب: کفر کسى که دیگران تکفیر کند:
بخارى از ابوذر نقل مىکند که از پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] شنیدم که فرمود:
لاَ یَرْمِی رَجُلٌ رَجُلاً بِالْفُسُوقِ، وَلاَ یَرْمِیهِ بِالْکُفْرِ، إِلاَّ ارْتَدَّتْ عَلَیْهِ، إِنْ لَمْ یَکُنْ صَاحِبُهُ کَذَلِکَ(3)؛ اگر کسى فردى را به گناه و یا کفر متهم کند و آن فرد اهل گناه و کفر نباشد، آن گناه و کفر به خود گوینده برمىگردد.
عبد اللّه عمر از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل کرده که فرمود:
أیُّما رَجُلٍ مسلم کَفَّر رجُلاً مُسْلِماً فَإنْ کانَ کافِرا، وَإلاّ کانَ هُوَ الکافِرُ(4)؛ هر مسلمانى مسلمان دیگرى را به کفر متهم سازد، اگر او
(1) المعجم الأوسط، ج 5، ص 96، مجمع الزوائد، ج 1، ص 106.
(2) مجمع الزوائد، ج 1، ص 106 و 107.
(3) صحیح بخارى، ج 7، ص 84، ح 6045، کتاب الأدب، ب 44 ، باب مَا یُنْهَى مِنَ السِّبَابِ وَاللَّعْنِ.
(4) کنز العمال، ج 3، ص 635 از سنن أبى داود و مسند أحمد، ج 2، ص 22 با اندک تفاوت.
(159)
کافر نباشد، خود گوینده کافر مىگردد.
عبد اللّه عمر نیز از پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله نقل کرده که فرمودند:
کُفُّوا عَنْ أهْلِ لا إلهَ إلاّ اللّهُ لا تُکَّفِرُوهُمْ بِذَنْبٍ، مَنْ أکْفَرَ أهْلَ لا إلهَ إلاّ اللّه فَهُوَ إلَى الْکُفْرِ أقْرَب(1)؛ از تکفیر گویندگان «لااله إلاّ اللّه» دست بردارید و آنان را به خاطر گناه، به کفر متهم نکنید، آن کس که اهل توحید را به کفر نسبت دهد خود او به کفر نزدیکتر است.
ج: حرمت قتل اهل قبله:
بخارى در صحیح خود از انس بن مالک از رسول خدا [ صلىاللهعلیهوآله ] نقل مىکند که فرمود:
مَنْ صَلَّى صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَأَکَلَ ذَبِیحَتَنَا، فَذَلِکَ الْمُسْلِمُ الَّذِی لَهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ، فَلاَ تُخْفِرُوا اللَّهَ فِی ذِمَّتِهِ(2)؛ کسى که مانند ما نماز بخواند و به طرف قبله بایستد و از گوشت ذبح شده ما بخورد پس او مسلمان است و در پناه خدا و رسول، عهد خدا را درباره او نشکنید.
د: حرمت قتل کسى که از ترس اسلحه، اسلام بیاورد:
(1) معجم الکبیر، ج 12، ص 211؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 106؛ جامع الصغیر، ج 2، ص 275؛ کنز العمال، ج 3، ص 635 و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 5، ص 12.
(2) صحیح بخارى، ج 1، ص 102، ح 391، کتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبلة.
(160)
مسلم در صحیح خود از اسامة بن زید نقل مىکند که گفت:
پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] ما را به جنگ قبیلهاى فرستاد، هنگام صبح در میان قبیله حُرَمة از جُهَینه بودیم، مردى از افراد قبیله را تعقیب کردم، گفت: «لا اله إلاّ اللّه»، با نیزه او را از پا درآوردم، احساس کردم کار بدى کردهام و لذا به پیامبر گزارش دادم، فرمود: أَقَالَ لاَإِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ؛ آیا کسى را که لا اله إلاّ اللّه گفت، کشتى؟ عرض کردم: اى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفًا مِنَ السِّلاَحِ؛ ! او براى حفظ جان و ترس از اسلحه آن را گفت.
حضرت فرمود: أَفَلاَ شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لاَ. فَمَازَالَ یُکَرِّرُهَا عَلَىَّ حَتَّى تَمَنَّیْتُ أَنِّی أَسْلَمْتُ یَوْمَئِذٍ؛ مگر تو قلبش را شکافتى تا بدانى که راست مىگوید یا خیر؟ پیامبر این سخن را مُدام تکرار مىکرد و من آرزو کردم که اى کاش امروز مسلمان مىشدم.
سعد بن وقّاص مىگوید: من هیچ مسلمانى را نمىکشم تا ذوالبطین یعنى اُسامه او را بکشد. شخصى پرسید: مگر خداوند نفرموده است: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ»؛ کافران را بکشید تا فتنهاى نباشد و همه دین براى خدا باشد.
سعد وقّاص گفت: «ما جنگ کردیم تا فتنهاى نباشد، ولى تو و یارانت جنگ مىکنید تا فتنه باشد»(1).
ه: حرمت قتل کسى که پس از کشتن مسلمانان، اسلام بیاورد:
در روایت دیگرى نقل مىکند که:
(1) صحیح مسلم، ج1، ص 67، ح 180، کتاب الإیمان، ب 40، باب تَحْرِیمِ قَتْلِ الْکَافِرِ بَعْدَ أَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
(161)
اسامة بن زید یکى از مشرکان را پس از آن که «لا اله إلاّ اللّه» به قتل رساند، وقتى به پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] قضیه را خبر دادند، حضرت اسامه را احضار نمود و به او فرمود: چرا وى را کشتى؟ پاسخ داد: یَا رَسُولَ اللَّهَ أَوْجَعَ فِی الْمُسْلِمِینَ وَقَتَلَ فُلاَنًا وَفُلاَنًا - وَسَمَّى لَهُ نَفَرًا - وَإِنِّی حَمَلْتُ عَلَیْهِ فَلَمَّا رَأَى السَّیْفَ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ؛ یارسول اللّه، قلب مسلمانان را بهدرد آورد، تعدادى از مسلمانان را کشت، هنگامى که خواستم وى را به قتل رسانم، چشمش که به شمشیر افتاد، «لا اله إلاّ اللّه» گفت. پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] فرمود: با این حال وى را کشتى؟ پاسخ داد: آرى(1). روز قیامت با «لا اله إلاّ اللّه» چه خواهى کرد؟
در ادامه حدیث آمده که حضرت چندین بار فرمود: فَکَیْفَ تَصْنَعُ بِلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ إِذَا جَاءَتْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ فرداى قیامت با کلمه «لا اله إلاّ اللّه» چه خواهى کرد؟ عرضه داشت: یا رسول اللّه برایم طلب مغفرت کن(2).
3. تکفیر مسلمین خلاف سیره پیامبر (ص) است
تکفیر مسلمانان همانطور که مخالف سنّت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىباشد، مخالف با سیره آن حضرت نیز مىباشد، همان گونه که:
در صحیح بخارى انس بن مالک از رسول خدا [ صلىاللهعلیهوآله ] نقل مىکند که
(1) صحیح مسلم، ج1، ص 67، ح 1801.
(2) صحیح مسلم، ج 1، ص 68، ح 181، کتاب الإیمان، باب تَحْرِیمِ قَتْلِ الْکَافِرِ بَعْدَ أَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
(162)
فرمودند:
أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. فَإِذَا قَالُوهَا وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِیحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَیْنَا دِمَاوءُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ إِلاَّ بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ؛(1) مأمور به جنگیدن با مردم هستم تا لا اله إلاّ اللّه بگویند، هرگاه آن را بر زبان جارى کردند و مانند ما نماز خواندند و رو به قبله ایستادند و حیوانات را مانند ما ذبح کردند، خون و اموال آنان بر ما حرام مىشود مگر حق خدا که حسابشان بر اوست.
ابن عباس مىگوید:
عُقْبَة بن ابى مُعَیْط هر گاه از سفر بر مىگشت، مردم مکه را جهت صرف غذا به خانه خود دعوت مىکرد.
با پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] زیاد هم نشین بود و از سخنان حضرت خوشش مىآمد، به هنگام برگشت از سفرى، غذایى تهیه نمود و پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] را نیز دعوت نمود.
حضرت فرمود: ما أنَا بِالذِی آکِلٌ مِنْ طْعامِکَ حَتّى تَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَأنِّی رَسُولُ اللّه؛ اگر به وحدانیت خداوند و رسالت من گواهى ندهى، از غذاى تو میل نخواهم کرد.
عقبه گفت: برادر زاده غذا بخور!
حضرت فرمود: ما أنَا بِالَّذِی أَفْعَلُ حَتّى تَقُولُ! فَشَهِدَ بِذلکَ وَطَعُمَ مِن طَعامِهِ؛ لب به غذا نمىزنم مگر این که اسلام اختیار کنى!
عقبه به وحدانیّت خداوند و رسالت پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] گواهى داد،
(1) صحیح بخارى، ج 1، ص 102، ح 392، کتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبله.
(163)
تا حضرت از غذاى او میل نمود(1). نظیر این روایت را ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده است(2).
4. تکفیر مسلمانان مخالف روش صحابه
بخارى در صحیح خود از میمون بن سیاه نقل کرده که از انس بن مالک پرسید:
مَا یُحَرِّمُ دَمَ الْعَبْدِ وَمَالَهُ فَقَالَ مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَصَلَّى صَلاَتَنَا، وَأَکَلَ ذَبِیحَتَنَا، فَهُوَ الْمُسْلِمُ، لَهُ مَا لِلْمُسْلِمِ، وَعَلَیْهِ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ(3)؛ چه چیز خون انسان و مالش را حرام مىکند: گفت: شهادت به یگانگى خدا و رو به قبله شدن و همانند ما نماز خواندن و خوردن گوشت حیوانى که ما آن را ذبح کردهایم، پس چنین کسى مسلمان است و هر حقوقى مسلمان دارد، او هم دارد.
5 . تکفیر مسلمان مخالف نظریه علماى اهل سنّت
نظر شافعى رئیس مذهب شافعیّه:
امام شافعى متوفاى 204، گفته است:
أقبل شهادة أهل الأهواء إلا الخَطّابیة؛ لأنّهم یشهدون بالزور
(1) در المنثور، ج 5، ص 68. تفسیر آلوسى، ج 19، ص 11.
(2) مناقب آل أبى طالب، ج1، ص 118.
(3) صحیح بخارى، ج 1، ص 103، ح 393، کتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبله.
(164)
لموافقیهم(1)؛ شهادت تمام اهل بدعت را قبول مىکنم جز خَطّابیّه زیرا اینها شهادت دروغ را نسبت به موافقان خویش جایز مىشمارند.
نظر اشعرى رئیس اشاعره:
ابو الحسن اشعرى متوفاى 324، مؤسس مذهب اشاعره، مىنویسد:
اِخْتَلَفَ المُسْلِمُون بَعْدَ نَبِیِّهِمْ صلى الله علیه وسلم فی أَشْیاء ضَلَّلَ بَعْضُهُم بَعْضا ، وبَرِىءَ بَعْضُهُم من بعضٍ فَصاروا فِرَقا مُتَبایِنِین وأحزابا مُتَشَتِّتِین إلاّ أنّ الإسلامَ یَجْمْعُهُم ویَشْتَمِلُ عَلَیْهِم(2)؛ بعد از پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] میان مسلمانان در بسیارى از امور اختلاف پدید آمد بهطورى که برخى از آنان دیگرى را گمراه دانسته و از آنان تبرا جستند و با این که به فرقههاى مخالف و احزاب پراکنده منشعب شدند ولى اسلام همه را فرا مىگیرد و شامل مىشود.
زاهر بن احمد سرخسى متوفاى 389، از دوستان نزدیک ابوالحسن اشعرى نقل مىکند که اشعرى، هنگام وفاتش به من دستور داد که تمام اصحاب و پیروان او را که جمع کردم، به آنان گفت:
اِشْهَدُوا عَلَیَّ أنَّنِی لا أُکَّفِرُ أحدا من أهل القِبْلَةِ بِذَنْبٍ ، لأنّی رأیتُهُم کُلَّهُم یُشیرُون إلى مَعْبُودٍ واحدٍ والإسلامُ یَشْمُلُهم ویَعُمُّهُم(3)؛ گواه
(1) مجموع نووى، ج 4، ص 254، شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 60، البحر الرائق، ج 1، ص 613 و حاشیة ردّ المحتار ابن عابدین، ج 4، ص 422.
(2) مقالات الإسلامیّین، ج1، ص 2.
(3) الیواقیت والجواهر، ص 58.
(165)
باشید که هیچیک از اهل قبله را به خاطر گناهى که از وى سر مىزند تکفیر نمىکنم؛ زیرا همه آنان به خداى واحد عقیده دارند و اسلام بر همه آنان صدق مىکند.